مدل آشفته (سطل زباله)
مارچ و اولسون مدلی از تصمیمگیری ارائه دادند که به مدل سطل زباله[1] معروف است. مدلی که در آن حتی عقلانیت محدود مورد نظر مدل تدریجی هم نادیده گرفته شده است. آنها با این فرض شروع کردند که در مدلهای دیگر مسائلی مانند تعمد، درک مسایل و قابلیت پیشبینی و روابط میان بازیگران مطرح است که اصولاً در واقعیت اثری از آنها نیست. به اعتقاد آنها، تصمیمگیری فرآیندی کاملاً مبهم و غیرقابل پیشبینی است که تنها به صورت تصادفی درصدد یافتن هدف و ابزارهایی برای تحقق آن هدف است.
مارچ و اولسون از استفاده سطل زباله آگاهانه استفاده کردند تا بلکه بتوانند تارهای علمی و عقلایی را که تحت تأثیر نظریهپردازان نخستین در اطراف تصمیمگیری تنیده شده بود پاک کنند. از نظر آنها بازیگران صرفاً اهداف را تعیین میکنند و با انتخاب ابزارها در جریانی الزاماً اقتضایی و غیرقابل پیشبینی قرار میگیرند.
نقطه قوت اصلی این مدل شکستن حصار محکمی بود که پیرامون
بحثهای نسبتاً خالص عقلایی-تدریجی کشیده شده بود. این مدل در واقع
عکسالعملی بود در مقابل مدلهای عقلایی و سیاسی که به عقیده کوهن[2]
و همکارانش فاقد قابلیت کافی برای تصمیمگیری در دنیای پیچیده بیثبات و
پر از ابهام امروز است. سازمانها در این مدل، بینظمیهای سازمانیافته
محسوب میشوند که فاقد وضوح و شفافیت هستند. این ابهام به سه صورت جلوه
میکند: